سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

 

 

 

ترا از دور می بوسم به چشمی تر خداحافظ

مرا باور نکردی می روم دیگر خداحافظ

مرا لایق ندیدی تا بپرسی حال و روزم را

برو با دیگران ای بی وفا دلبر خداحافظ


 

 

واپسین لحظه دیدار

 منو دست گریه نسپار 

 توی تردید شب خدا نگهدار

 اگه خوابم اگه بیدار

 تو ی این فرصت تکرار 

بگو عاشقی برای آخرین بار

 

هنوز نیامده ای خداحافظ

 تقصیر تو نیست

همیشه همین گونه بوده

 برو اما من پشت سرت نه دست

که دل تکان می دهم

 

خداحافظ ای ماه شبهای تارم

خداحافظ ای درد جانسوز جانم

خداحافظ ای عشق روزای خوبم

خداحافظ ای شور و شوق حضورم

 

آمدی چه زیبا

 گفتم دوستت دارم چه صادقانه

 پذیرفتی چه فریبنده

نیازمندت شدم چه حقیرانه

 به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی چه ناجوانمردانه

 واژه غریب خداحافظ به میان آمد چه بی رحمانه

 و من سوختم چه عاشقانه

 

برو باشد ولی من هم خدا و عالمی دارم

 من از دنیا گله مندم که از مهر تو کم دارم

 ببین یک خواهشی دارم مرا در خود کمی حل کن

 

 نگو رفتم خداحافظ کمی دیگر معطل کن.

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟

چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟

خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم

خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!

 

بیخودی متاسف نباش

تو آمده بودی که بروی اصلا!

تو چه می دانی چه ترسی ست

ترس از کوچه ی بعد از خداحافظ؟

 

این قصه هم رسیده به پایان خداحافظ


جان شما و خاطره هامان خداحافظ

من میروم بدون تو اما دعایم کن

در اولین تراوش باران خداحافظ

 

خداحافظ برای تو چه آسان بود

ولی قلب من از این واژه لرزان بود

خداحافظ برای تو رهایی داشت

برای من غم تلخ جدایی داشت

 

طعم ِ خیس ِ اندوه و اتفاق ِ افتاده

یک … آه ! … خداحافظ یک فاجعه ی ساده

خالی شدم از رویا ، حسی منو از من برد

یه سایه شبیه من ، پشت پنجره پژمرد

 

خدا لعنت کند بر واژه ها حتی خداحافظ !

که یعنی آتشی افتاده در من با خداحافظ !

سکوت افتاده مثل رعشه ای بر استخوانهایم

شبیه موج سرد ساحل دریا خداحافظ






تاریخ : دوشنبه 90/3/16 | 5:39 عصر | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()

خیلی سخته چیزی را که تا دیشب بود یادگاری

صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوستش نداری

خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی

 بی وفا شه اون کسی که جون تو واسش گذاشتی

خیلی سخته تو زیستن غم بشینه روی برف

 می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرف

خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه

 هوساش وقتی تموم شه بگه پیشش نمی مونه

خیلی سخته اگه عمر جادوی شعرت تموم شه

 نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه

خیلی سخته اون کسی که گفت واسه چشمات می میره

بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره

خیلی سخته تا یه روزی حرفا ی او باورت شه

 

نکنه یه روز ........

 

خیلی سخته که عزیزی یک شب عازم سفر شه

تازه فردای همون روز دوست عاشقــش خبر شه

خیلی ســخته بی بهونه میوه های کال و چیدن

به خیالم غصـــه ای نیست چند روزی تو را ندیدن

خیلی سخته که دلی را با نگــــات دزیده باشی

 وسط راه اما از عاشقی یک کمی رو شنیده باشی

خیلی سخته که بدونی واسه چیزی نگرونی

از خودت سخته توی پائیز با غریبی آشنا بشی

اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جداشی

خیلی سخته یه غریـــبــه به دلت پر وقت بشینه

   بعد به اون بگی که چشـــــــمات نمی خواد اونو ببینه

خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طـــلایی

کاش مجـــازات بری داشت توی قانون بی وفایی

خیلی سخته که ببینی کســــی عاشـقیش دروغه

چقدر از گریه ی اون شب چشم تو سرش

خیلی سخته و قشنگ آشــــنایی زیر بارون

اگه چقدر نداشته باشن توی دست هر

خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن

خیلی سخته واسه اون بشکنه یه روز غرورت

  اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت

   

نامه عاشقانه

 

             هنوزم دوســــــــــــــتـــت دارم ..........................................23 / 9 / 87






تاریخ : دوشنبه 90/3/16 | 5:39 عصر | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()



 

 برای دیدن ادامه عکس به ادامه مطلب مراجعه فرمائید :

 






تاریخ : دوشنبه 90/3/16 | 5:39 عصر | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()

 

 

بی وفایی کردی و گفتی نفرین میکنی؟

گفتم نه، فقط از خدا میخواهم که هیچکس اندازه ی من دوستت نداشته باشه!

هنوزم از خدا میخواهم که هیچکس اندازه ی من دوستت نداشته باشه

 

 

وقتی اشکهایم بر روی زمین ریخت تو هرگز ندیدی که چگونه میگریم،

تو دلم را با بی کسی تنها گذاشتی

و چشمانم را به انتظار نگاهت گریان گذاشتی...خیلی نامردی...

 

 

سعی کن تنها باشی زیرا تنها بدنیا آمدی و تنها از دنیا خواهی رفت،

بگذار عظمت عشق را درک نکنی، زیرا انقدر عظیم است که تو را نابود خواهد کرد.

 

 

 







تاریخ : دوشنبه 90/3/16 | 5:39 عصر | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()

تنها ...

ومن همچنان تنهایم

واین تنهایی تاریک وتلخ را

هیچ کس درک نمی کند,

هنوزهم من درپیچ وخم نادانسته هایم پرسه می زنم,

هنوزراه حلی برای این

دلتنگی مرگ آور پیدانکرده ام...

دریا هم امروز نتوانست ارامم کند

هنوز نبودنت را در هیچ ثانیه ای نپذیرفته ام

همنوا با آوای خروش موجها امروز خواستمت

اما نیستی نبودی کی میای

امروز اشکهایم را روانه دریا کرده ام

امروز همه فهمیدند یک دریا گریسته ام

رسوایم نموده ای رسواترم کن

که هنوز این درد تلخ برایم شیرین است

گوش کن گوش کن

اگر خوابم بیدارم نکن که من مست این خوابم

مست این درد تلخ نبودنت

عشرت وصال را به وقار سوخنن فراقت نخواهم داد

که این درد را هیچگاه درک نکردام

مرا دریاب که این دل بی تاب است

لیلی کاسه شیر مجنون بشکست

تو کاسه صبرم را نابود کن

مرا دریاب که ثانیه هایم مملو از توست.

 

جمالتو عشقه تنهایی






تاریخ : دوشنبه 90/3/16 | 5:39 عصر | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.