سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقل می کنند که در روزگاران قدیم ، مردم در کوزه های گلی آب می ریختند و در کاسه های گلی غذا می خورند . دکانهایی هم بودند که در آنها کاسه و کوزه می ساختند که به آن جا کارگاه کوزه گری می گفتند .
روزی جوانی برای آموختن کوزه گری به کارگاهی رفت و در آن جا مشغول کار شد . استاد کوزه گر ، اول به او یاد داد که چه طور از خاک رُس یا نرم ، گل کوزه گری درست کند . پس از چند روزی او را پشت چرخ نشاند و به او ساختن کوزه و کاسه را آموخت . بعد از همه این کارها به جوان یاد داد که چه طور باید کوزه ها و کاسه ها را بعد از خشک شدن ، لعاب داد و در کوره گذاشت تا سفت و محکم شوند. هنوز چند روزی از کار کارگر جوان در کارگاه کوزه گری نگذشته بود که او رفت و ناپیدا شد . استاد کوزه گر نگران شد و خیال کرد شاگردش بیمار و ناخوش شده است . ولی برای او خبر آوردند که شاگرد جوانش ، یک کارگاه کوزه گری راه انداخته و دیگر قرار است برای خودش کار کند . استاد پیر آرزو کرد که شاگرد جوانش موفق شود و به آنچه که دوست دارد ، برسد .
کوزه گر جوان ، در کارگاهش مشغول کار شد . روزها و هفته ها گذشت تا توانست مثل استادش کوزه و کاسه هایی بسازد ؛ ولی هر کس کاسه های او را می خرید ؛ زود پس می آورد و می گفت : « این مال خودت ! با یک بار شستن ، رنگ آن پرید . »
پس از مدتی ، دیگر هیچ کس برای خرید کاسه سراغ کوزه گر جوان نمی رفت و همه از استاد او کاسه و کوزه می خریدند . کوزه گر جوان وقتی وضع کار و کاسبی خود را این طور دید ، افسرده و غمگین شد . او چاره کار را از این و آن پرسید . آنها به او گفتند : « باید پیش استاد کوزه گر بروی . اگر قرار است کسی چیزی بداند ، فقط اوست که می داند . "
کوزه گر جوان ، چاره را در این دید که نزد استاد کوزه گر برود ، هرچند که این کار برایش خیلی سخت بود . یک روز صبح قبل از آن که مردم محله ، کوزه گر جوان را ببینند ، پیش استاد کوزه گر رفت . او جلوی در کارگاه دست به سینه ایستاد و سلام کرد و گفت : « استاد مرا ببخشید ، رسم شاگردی را به جا نیاوردم و پیش از آن که همه چیز را از کوزه گری بدانم ، کارگاهی برپا کردم ؛ ولی نمی دانم چرا یک نکته را یاد نگرفتم . من نیامده ام که آن را بدانم ؛ آمده ام بگویم که مرا ببخشید و از این قدرنشناسی من گذشت کنید ! من بدون اجازه استاد ، کارم را شروع کردم . »
استاد کوزه گر ، کاسه ای را برداشت و به آن فوت کرد و گفت : « پسرم تو همه کارها را خوب یاد گرفتی ، فقط فوت کوزه گری را نیاموختی . »
کوزه گر جوان با تعجب پرسید : « فوت کوزه گری ؟ این چه کاری است ؟ »
استاد کوزه گر لبخند مهربانی زد و گفت : « روی کاسه ها ، قبل از آن که در ظرف لعاب فرو بروند و لعاب داده شوند ، گرد و غبار می نشیند . تو باید پیش از لعاب دادن ، به کاسه ها فوت می کردی تا غبار آنها گرفته شود . تو غبار را از کاسه ها پاک نمی کردی . بعد کاسه ها هم خوب لعاب داده نمی شدند . حالا فوت کوزه گری را یاد گرفتی ؟ »
از آن پس اگر کسی در کاری بدون تجربه وارد شود و از دانش و تجربه دیگران هم استفاده نکند ، ضرب المثل " فوت کوزه گری " حکایت حال او می شود .






تاریخ : چهارشنبه 89/11/27 | 1:26 صبح | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.