سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

Image Detail

 

دفترم را باز می کنم  

      اولین صفحه حکایت از رفتنت است

به صفحات دیگر نگاه میکنم   

 تمام صفحات دفتر از نبودنت 

 از غم دوریت 

 از چشم انتظاریم 

  و از امید بازگشتنت پر کرده ام  

 

تنها یک برگ سفید باقی مانده

برگی را که برای آمدنت خالی گذاشتم ام

 

آره امسالم مثل هر سال چشم انتظارم

 

 






تاریخ : پنج شنبه 91/5/12 | 5:12 صبح | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()

دوست داشتن...

 

 

خیلی وقتها در تنهایی

 

یا در لحظه با تو بودن

 

از خود می پرسم

 

که چقدر من را دوست داری

 

که چقدر من را دوست میداری

 

که در آن هنگام

 

به یاد لحظه ای می افتم

 

که در یک شب زیبای زمستانی سرد

 

در آغوش گرمای وصال

 

که به پهنای یک دشت وسیع یاسهای وحشی

 

گسترانیده شده بود

 

فالی افتاد بین من و تو

 

که درآن فال به من ثابت شد

 

که تو تنها مرا

 

پانزده تا دوست میداری

 

پانزده ؟

 

پانزده از صد

 

شاید تو فکر کنی که خیلی کم است

 

ولی من با تمام وجودم اعتراف خواهم کرد

 

که این پانزده از بیستی که به هنگام

 

سوال از دخترک کوچکی که از او می پرسند

 

که چقدر مادرت را دوست میداری ؟

 

و آن دخترک با تمام وجود

 

به بیشترین حد امکانی که فکر میکند

 

و با عشقی زیادی که به مادر دارد عدد بیست را به زبان می آورد

 

بیشتر است


آری من مطمئن هستم که آن پانزده من از آن بیست دخترک بیشتر است .

 

حال دوست داری که بدانی چقدر بیشتراست؟

 

پس گوش کن تا بگویم

 

تا حال فکر کرده ای که از زمان خلقت زمین و انسان

 

چند قطره باران باریده است؟

 

دوست داری که لحظه ای به تک تک قطراتی که از آن زمان تا بحال باریده اند فکر کنی

 

آیا می توانی بگویی که چند قطره تا بحال از ابرهای زیبا شروع به باریدن کرده اند؟

 

خوب نمی خواهد بیش از این فکر کنی

 

من این کار را قبلا انجام داده ام

 

می توانی بگویی پانزده تا

 

آری اگر می خوای تعداد قطراتی که ازاول خلقت انسان تا بحال شروع به باریدن کرده اند را بگویی

 

می توانی بگویی پانزده

 

چون که من می توانم با اطمینان خیال

 

بگویم که آن پانزده فال قشنگ به معنای تمام قطرات باران باریده شده می باشد

 

پس با تمام وجود من هم به تعداد پانزده تا دوستت دارم

 

 

و همیشه و همه جا بیادت هستم

 

 






تاریخ : یکشنبه 91/5/8 | 3:53 صبح | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()
عشق زیباترین حادثه ای است که در زندگی رخ می دهد. عشق لذتی اغلب مثبت است که موضوع آن زیبایی است، همچنین احساسی عمیق، علاقه ای لطیف و یا جاذبه ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و می تواند در حوزه هایی غیرقابل تصور ظهور کند. وقتی کسی را دوست دارید علائمی در شما ظاهر می شود که وجود این عشق را تایید میکند. در این مقاله با 12 نشانه اصلی که ثابت می کند عشق در قلب شما جوانه زده است و همچنین انواع عشق و تقسیم بندی آنها آشنا خواهید شد. اگر این علائم را در خود دیدید دیگر به عشق خود نسبت به طرف مقابل شک نکنید و قدم های خود را استوارتر بردارید.

1. متن ها و اس ام اس های او را دوباره و دوباره می خوانید.
2. وقتی با او هستید بسیار آهسته قدم می زنید.
3. هر زمان که پیش او هستید، تظاهر به خجالتی بودن می کنید.
4. وقتی به او فکر کنید، قلباتان تندتر و تندتر می تپد.
5. زمانی که به صدایش گوش می دهید، بدون دلیل لبخند می زنید.
6. وقتی او را تماشا می کنید، دیگر قادر به دیدن اطرافیانتان نیستید و فقط او را می بینید.
7. شروع به گوش دادن به آهنگهای آرام می کنید.
8. او همه فکر شما می شود.
9. بوی او شما را به وجد می آورد.
10. متوجه می شوید که زمان فکر کردن به او، همیشه به خود لبخند می زنید.
11. حاضرید هر کاری برایش انجام دهید.
12. هنگام خواندن این متن همواره فقط یک نفر ذهن شما را بخود مشغول کرده بود.







تاریخ : یکشنبه 91/5/8 | 3:52 صبح | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()
تاریخ : سه شنبه پنجم اردیبهشت 1391 | 16:49 | نویسنده :
منم با یک اتاق و شب که بی تو سخت تاریکه
مهم اینه که رویامون به هم از دور نزدیکه
واست احساس می بافم تو رویاهامو می پوشی
خدا هم سخت خوشحاله از این که ما هم آغوشیم
به این احساس مدیونیم باید کاری کنیم واسش
باید هر جا که لازم شد فداکاری کنیم واسش
http://s2.picofile.com/file/7243394408/12894140171224a9281434.jpg

تو رویا خیلی خوشبختیم ولی در اصل می لنگیم
رسیدن گاهی ممکن نیست مهم اینه که می جنگیم
نفس می شی واسم امشب می ری آروم تو سینم
به حدی عاشقت هستم خودم رو هم نمی بینم
به این احساس مدیونیم باید کاری کنیم واسش
باید هر جا که لازم شد فداکاری کنیم واسش





تاریخ : یکشنبه 91/5/8 | 3:52 صبح | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()

خدایا فقط تو را می خواهم.....باور کرده ام که فقط تویی سنگ صبور حرف هایم
می ترسم از اینکه بگم دوسش دارم...اون نمی دونه که با دل من چه کرده...نمی دونه که دلی رو اسیر خودش کرده
هنوز در باورم نیست که دل به اون دادم و اون شده همه هستی ام
روز های اول آشنایی را بیاد میاورم آمدنش زیبا بود ...آنقدر زیبا حرف می زد که به راحتی دل به او باختم و او شد اولین عشقم در زندگی
بارالها گویی تو تمام زیبایی های عالم را در چهره و کلام او نهاده بودی
واین گونه مرا اسیر او کردی و دل کندن از او شد برایم محال و داشتنش بزرگترین ارزویم در زندگی
حالا که عاشقش شدم تو بگو چه کنم که تنهایم نگذارد....خدایا امشب به تو می گویم چون تو تنها مونس تنهایی هایم هستی..
چگونه بگویم بدون او می میرم....او رفته و در باورم نیست نبودنش...
خود خوب می دانم او مرا کودکی فرض کرد که نمی داند عشق چیست و برای عاشقی حرمتی قائل نمی باشد
مرا به بازی گرفت یا شاید....نمی دانم.....دگر هیچ نمی دانی.. اعتراف می کنم نفسم به بودن او وابسته است
بعد رفتن او دگر این نفس را هم نمی خواهم....حال تو بگو چه کنم ؟
بار خدایا دوست دارم مرا بفهمد حتی برای یه لحظه






تاریخ : یکشنبه 91/5/8 | 3:50 صبح | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.