سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاید اشتباه است که دل تنگ توام

این طور که هستم گویی هر لحظه در بند توام


نمی دانم چقدر باور داری باور هایم را

سکوتم را ، صدایم را ، نگاهم را


عاشقانه هایم مال تو

آن برکه ی رویایی که برایم  وصف کردی جای من

اگر روزی مرا خواستی و پیدایم نکردی

بیا آنجا "آنجا" برای همیشه وعده ی دیدار من


در نگاه این و آن چه می جویی؟

خیره در چشمان غریبه ها چه می خواهی؟

من اینجا کنارتو با  یک اشاره جانم را فدایت می کنم

چون من سراغ داری جایی؟


نمی دانم فلسفه ی عشق تو چیست؟

هم مرا می خواهی وهم نه ...

به زندانی معلق ، درون سینه ی تو من اسیرم

نذار تواین دلواپسی ها من بمیرم


شاید اشتباه است که دل تنگ توام

این طور که هستم گویی هر لحظه در بند توام

چاره ای بیندیش مهربان بی خیال

تاابد مال من باش خوش نشین باوقار






تاریخ : چهارشنبه 91/10/13 | 4:30 صبح | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()

 گفتی که بیا و از وفایت بگذر

از لهجه بی وفاییت رنجیدم
گفتم که بهانه ات برایم کافیست
معنای لطیف عشق را فهمیدم


**********************************


کاش به پرنده بودی و من واسه تودونه بودم
شک ندارم اون موقع هم این جوری دیوونه بودم
کاش تو ضریح عشق تو یه روز کبوتر می شدم
یه بار نگاه می کردی و اون موقع پر پر می شدم


**********************************


شبی گفتی نداری دوست من را
نمی دانی که من شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمی که آن را
به زیبایی پسندیدی و رفتی


**********************************


به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم


**********************************


حالا بدان تو که رفتی در حسرت بازگشت
یک آسمان اشک آن شب در کوچه پایشده بودم
هر گز پشیمان نگشتم از انتخاب تو هرگز
رفتی که شاید بدانم بیهوده رنجیده بودم


**********************************


تو مثل مرهم یاسی برای قلب شکسته
تو مثل سایبان امیدی برای یک دل خسته
تو مثل غنچه لطیفی به رنگ حسرت شبنم
تو مثل خنده یاسی و مثل غربت یک غم


**********************************


می توان در قلب های بی فروغ
لحظه ای برقی زد و خورشید شد
می توان در غربت داغ کویر
آن ابری که می بارید شد


**********************************


چه می شود تو صدایم کنی به لهجه موج
به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت
تو هیچ وقت پس از صبر من نمی ایی
در انتظار چه خالیست جای چشمانت


**********************************


تو نازنین من بودی مثل حالا تا همیشه
کاشکی به جز من هیچ کسی این قدر زیاد دوست نداشت
یا که دلت عشق منو اول عشقاش می گذاشت


**********************************


رویای من همیشه به یاد تو سبز بود
رفتی و حرفی از غم رویا نمی شود
رفتی و دل میان گلستان غریب ماند
دیگر بهار محو تماشا نمی شود


**********************************


نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا، تا کی ، برای چه


**********************************


من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم


**********************************


چه می شد گر دل آشفته من
هر چشم تو عادت نمی کرد
و ای کاش از نخست آن چشمهایت
مرا آواره غربت نمی کرد


**********************************


تو را آن قدر در دل می سرایم
که دل یعنی ترا زیبا سرودن
فدای تو شقایق احساس
و رویای بی آغاز سرودن


**********************************


و حالا انتهای کوچه شعر
منم با انتظاری مبهم و زرد
ولی ایکاش جادوی نگاهت
غزل های مرا غارت نمی کر





تاریخ : چهارشنبه 91/10/13 | 4:29 صبح | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()


ای شب از رویای تو رنگین شده


سینه از عطر تو ام سنگین شده


ای به روی چشم من گسترده خویش


شادی‌ام بخشیده از اندوه بیش


همچو بارانی که شوید جسم خاک


هستیم ز آلودگی‌ها کرده پاک



ای تپش‌های تن سوزان من


آتشی در سای? مژگان من


ای ز گندم‌زارها سرشارتر


ای ز زرین شاخه‌ها پُر بارتر


ای در بگشوده بر خورشیدها


در هجوم ظلمت تردیدها


با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست


هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست



این دلِ تنگِ من و این بار نور؟


های هوی زندگی در قعر گور؟



ای دو چشمانت چمن زاران من


داغ چشمت خورده بر چشمان من


پیش از اینت گر که در خود داشتم


هر کسی را تو نمی‌انگاشتم



درد تاریکی‌ست دردِ خواستن


رفتن و بیهوده خود را کاستن


سرنهادن بر سیه‌دل سینه‌ها


سینه آلودن به چرکِ کینه‌ها


در نوازش، نیش ماران یافتن


زهر در لبخند یاران یافتن


زر نهادن در کفِ طرارها


گم‌شدن در پهن? بازارها



آه ای با جان من آمیخته


ای مرا از گور من انگیخته


چون ستاره، با دو بال زرنشان


آمده از دوردست آسمان


از تو تنهاییم خاموشی گرفت


پیکرم بوی هم آغوشی گرفت


جوی خشک سینه‌ام را آب، تو


بستر رگ‌هام را سیلاب، تو


در جهانی اینچنین سرد و سیاه


با قدم‌هایت قدم‌هایم به‌راه

ای به زیر پوستم پنهان شده


همچو خون در پوستم جوشان شده


گیسویم را از نوازش سوخته


گونه‌هام از هُرم خواهش سوخته


آه، ای بیگانه با پیراهنم


آشنای سبزه‌زارانِ تنم

آه، ای روشن طلوع بی‌غروب


آفتاب سرزمین‌های جنوب


آه، آه ای از سحر شاداب‌تر


از بهاران تازه تر، سیراب تر


عشق دیگر نیست این، این خیرگی‌
ست


چلچراغی در سکوت و تیرگی‌ست


عشق چون در سینه‌ام بیدار شد


از طلب پا تا سرم ایثار شد


این دگر من نیستم، من نیستم


حیف از آن عمری که با "من" زیستم



ای لبانم بوسه گاه بوسه‌ات


خیره چشمانم به راه بوسه‌ات


ای تشنج‌های لذت در تنم


ای خطوط پیکرت پیراهنم


آه می‌خواهم که بشکافم ز هم


شادی‌ام یک‌دم بیالاید به غم


آه می‌خواهم که برخیزم ز جای


همچو ابری اشک ریزم هایهای



این دلِ تنگِ من و این دود عود؟


در شبستان، زخمه‌های چنگ و رود؟


این فضای خالی و پروازها؟


این شب خاموش و این آوازها؟



ای نگاهت لای‌لای سِحر بار


گاهوار کودکان بی‌قرار


ای نفس‌هایت نسیم نیم‌خواب


شُسته از من لرزه‌های اضطراب


خُفته در لبخند فرداهای من


رفته تا اعماق دنیاهای من



ای مرا با شعور شعر آمیخت






تاریخ : چهارشنبه 91/10/13 | 4:29 صبح | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()


 دل ز دوری نگاهت ، بس شکایت میکند

اولین دیدار ما و آن خدنگ چشم تو  

 همچو تیری از کمان ، بر دل اصابت میکند

گر چه لب بستم فرو و دیده تر دارم زهجر

گوش داری بشنوی ؟ دل را صدایت میکند

کو به کو من آمدم ، جستم حریمت عاقبت 

  گوشه چشمی کنی ، دل را کفایت میکند

گر که خواهی دهم جان من کنون در محضرت 

  بی گمان دل ، آن زمان فرمان اطاعت میکند

جان چه باشد تا بریزم من همه در پای تو 

 تو بگو هر آنچه خواهی ، من رضایت میکنم

گر همه عالم بهم لشکر شوند و من یکی 

  محض یارم من روم میدان ، شجاعت میکنم

دل خوشم یارا که وقتی جان رود از کالبد

  هر زمان لبهای من ، دارد صدایت میکند

گر حدیث عشق خواهی بشنوی از دل 

 رو ره حق گیر ، آن ما را شفاعت میکند






تاریخ : چهارشنبه 91/10/13 | 4:28 صبح | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()

هوس کردم بازم امشب، زیر بارون و تو خیابون
به یادت اشک بریزم، طبق معمول همیشه
آخه وقتی بارون میاد،رو صورت یه عاشق مثل من
حتی فرق اشک و بارون، دیگه معلوم نمیشه
امشب چشای من، مثل ابرای بهاره
نخند به حال من، که حالم گریه داره
چرا گریم نمیتونه، رو تو تاثیر بزاره
آره بخند، بخند که حالم خنده داره
این عشق یک طرفه من رو، کشونده تو خیابون
نمیخوام توی این خلوت، کسی دور و برم باشه
نه پلکام روی هم میرن، نه دست میکشم از گریه
نه میخوام بند بیاد بارون، نه چتری رو تنم باشه
امشب چشای من، مثل ابرای بهاره
نخند به حال من، که حالم گریه داره
چرا گریم نمیتونه، رو تو تاثیر بزاره
آره بخند، بخند که حالم خنده داره
نه پلکام روی هم میرن، نه دست میکشم از گریه
نه میخوام بند بیاد بارون، نه چتری رو تنم باشه
امشب چشای من، مثل ابرای بهاره
نخند به حال من، که حالم گریه داره
چرا گریم نمیتونه، رو تو تاثیر بزاره
آره بخند، بخند که حالم خنده داره

 






تاریخ : سه شنبه 91/10/12 | 9:34 صبح | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.