ترا از دور می بوسم به چشمی تر خداحافظ
مرا باور نکردی می روم دیگر خداحافظ
مرا لایق ندیدی تا بپرسی حال و روزم را
برو با دیگران ای بی وفا دلبر خداحافظ
واپسین لحظه دیدار
منو دست گریه نسپار
توی تردید شب خدا نگهدار
اگه خوابم اگه بیدار
تو ی این فرصت تکرار
بگو عاشقی برای آخرین بار
هنوز نیامده ای خداحافظ
تقصیر تو نیست
همیشه همین گونه بوده
برو اما من پشت سرت نه دست
که دل تکان می دهم
خداحافظ ای ماه شبهای تارم
خداحافظ ای درد جانسوز جانم
خداحافظ ای عشق روزای خوبم
خداحافظ ای شور و شوق حضورم
آمدی چه زیبا
گفتم دوستت دارم چه صادقانه
پذیرفتی چه فریبنده
نیازمندت شدم چه حقیرانه
به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی چه ناجوانمردانه
واژه غریب خداحافظ به میان آمد چه بی رحمانه
و من سوختم چه عاشقانه
برو باشد ولی من هم خدا و عالمی دارم
من از دنیا گله مندم که از مهر تو کم دارم
ببین یک خواهشی دارم مرا در خود کمی حل کن
نگو رفتم خداحافظ کمی دیگر معطل کن.
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!
بیخودی متاسف نباش
تو آمده بودی که بروی اصلا!
تو چه می دانی چه ترسی ست
ترس از کوچه ی بعد از خداحافظ؟
این قصه هم رسیده به پایان خداحافظ
جان شما و خاطره هامان خداحافظ
من میروم بدون تو اما دعایم کن
در اولین تراوش باران خداحافظ
خداحافظ برای تو چه آسان بود
ولی قلب من از این واژه لرزان بود
خداحافظ برای تو رهایی داشت
برای من غم تلخ جدایی داشت
طعم ِ خیس ِ اندوه و اتفاق ِ افتاده
یک … آه ! … خداحافظ یک فاجعه ی ساده
خالی شدم از رویا ، حسی منو از من برد
یه سایه شبیه من ، پشت پنجره پژمرد
خدا لعنت کند بر واژه ها حتی خداحافظ !
که یعنی آتشی افتاده در من با خداحافظ !
سکوت افتاده مثل رعشه ای بر استخوانهایم
شبیه موج سرد ساحل دریا خداحافظ