دل ز دوری نگاهت ، بس شکایت میکند
اولین دیدار ما و آن خدنگ چشم تو
همچو تیری از کمان ، بر دل اصابت میکند
گر چه لب بستم فرو و دیده تر دارم زهجر
گوش داری بشنوی ؟ دل را صدایت میکند
کو به کو من آمدم ، جستم حریمت عاقبت
گوشه چشمی کنی ، دل را کفایت میکند
گر که خواهی دهم جان من کنون در محضرت
بی گمان دل ، آن زمان فرمان اطاعت میکند
جان چه باشد تا بریزم من همه در پای تو
تو بگو هر آنچه خواهی ، من رضایت میکنم
گر همه عالم بهم لشکر شوند و من یکی
محض یارم من روم میدان ، شجاعت میکنم
دل خوشم یارا که وقتی جان رود از کالبد
هر زمان لبهای من ، دارد صدایت میکند
گر حدیث عشق خواهی بشنوی از دل
رو ره حق گیر ، آن ما را شفاعت میکند
تاریخ : چهارشنبه 91/10/13 | 4:28 صبح | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()