" به آن نشانی که خودم آمدم دوغم ندادی ، نوکرم می آید ماستش بده ! " روزی و روزگاری در یکی از شهرها مردی زندگی می کرد که پول داشت ، ولی کم خرج می کرد . او هرگاه چیزی می خواست از این دکان و آن دکان نسیه می گرفت و به سختی قرض خود را پس می داد.
روزی شنید که دکاندار، دوغ خوبی آورده . نزد او رفت و گفت : " در راه که می آمدم چند جا دوغ دیدم . آن هم از آن دوغها ؛ ولی نخریدم." دکاندار پرسید :" برای چه ؟ " مرد گفت :" برای آن که می خواستم از تو دوغ بخرم." دکاندار گفت:" کار خوبی کردی، حالا پول بده، هرقدر که می خواهی دوغ ببر !" مرد گفت:" این چه حرفی است؟ اگر می خواستم پول بدهم ، از آن دکانها دوغ می گرفتم." بقال گفت:" من دیگر به تو نسیه نمی دهم ، هرچه بدهکاری داری بده ، بعد دوغ نسیه ببر" مرد سری تکان داد و گفت:" پشیمان می شوی؟ " دکاندار گفت :" خیلی پیش از این پشیمان شده ام ، از آن روزی که هرچه خواستی بردی و پولش را ندادی ." مرد که دید حرف زدن فایده ای ندارد ، راه خانه اش را در پیش گرفت و رفت . برای کاری نوکرش را صدا زد . نوکر که جلوی در خانه ایستاده بود ، دیر نزد ارباب رفت . مرد گفت :" چرا این قدر سر به هوا شده ای ؟ چند بار صدایت بزنم؟ " نوکر گفت :" ارباب جایی نبودم . سر و صدایی شنیدم و جلوی در خانه رفتم ؛ دیدم دکان بقالی شلوغ است . اگر اشتباه نکنم ، امروز ، روز ماست است ." مرد گفت :" کدام ماست ؟" نوکر گفت :" از آن ماستهای پرچرب و خوشمزه !" آب در دهان ارباب جمع شد . به نوکر گفت :" به دکاندار بگو که اربابم گفته یک ظرف ماست به ما بده ." نوکر که می دانست اربابش همیشه از دکاندار نسیه می گیرد گفت:" ارباب پولش را کی می دهی ؟ " ارباب گفت به تو مربوط نیست . فقط بگو که پولش را بعد می آورم. ارباب این را گفت ؛ ولی پشیمان شد . این بود که به نوکرش گفت : " نمی خواهد پیش مردم بگویی که ماست نسیه می خواهم. سر و صدا می کند و آبرو ریزی می شود. به بقال بگو که اربابم گفت :" به آن نشانی که خودم آمدم دوغم ندادی ، نوکرم می آید ماستش بده !"
نوکر که خودش نیز دوست داشت از آن ماست بخورد ، خود را به دکان رساند و آنچه را که ارباب گفته بود ، به بقال گفت . دکاندار تا این حرف را شنید ، عصبانی شد و بلند داد کشید . یکی پرسید :" چرا ناراحت شدی؟ " بقال گفت :" اگر به جای من بودی ، آتش می گرفتی ، یک نفر بدهکار است ، به خودش دوغ نداده ام ، حالا نوکرش را فرستاده و گفته :" به آن نشانی که خودم آمدم دوغم ندادی ، نوکرم می آید ماستش بده ! "
از آن پس برای کسی که میان دیگران اعتبار و مقامی نداشته باشد و با این حال بخواهد برای دیگران توصیه و سفارش کند ، این ضرب المثل را به کار می برند .
درباره وب
عشق مقدسه قدرشو بدونیم اینجا میتونی شعر مورد علاقتو حرف دلتو بنویسیو پیدا کنی امیدوارم بتونم کمکت کنم
جستوجو
ویژه مدیریت وب
لینک دوستان
برچسبها وب
عشق (59)
همای خواننده گیلانی (32)
فرزاد فرزین (25)
داستان (16)
دین (16)
اس ام اس (13)
جامعه (12)
دانلود (12)
احسان خواجه امیری (10)
حمید عسگری (10)
مجید خراطها (10)
محسن یگانه (10)
علی لهراسبی (9)
سران فتنه (8)
کامپیوتر (7)
جوک (6)
امام خمینی (6)
دکتر عباسی (5)
یاس (5)
امام علی (4)
بازیگران (3)
امام رضا (2)
شهیدان (2)
شهر (1)
حامیان بلک اسکین
تاریخ : چهارشنبه 89/11/27 | 1:27 صبح | نویسنده : مصطفی حسن نژاد | نظرات ()
آخرین مطالب
آی پی شما
ساعت
بینندگان عمومی
پیوندهای روزانه
آرشیو مطالب
حامیان بلک اسکین
امکانات وب
بازدید امروز: 50
بازدید دیروز: 23
کل بازدیدها: 531063